جدول جو
جدول جو

معنی هم آگوش - جستجوی لغت در جدول جو

هم آگوش
(هََ)
هم آغوش. نزدیک. همدم.
- هم آگوش دل، دوتن که دلشان به یکدیگر نزدیک است:
زین دو هم آگوش دل آمد پدید
آن خلفی کاو به خلافت رسید.
نظامی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هم روش
تصویر هم روش
همرو، همراه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هم دوش
تصویر هم دوش
هم قدم، همسر، برابر
فرهنگ فارسی عمید
(هََ)
همخوابی. هم آغوش شدن. اعتناق. معانقه. (یادداشتهای مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
هم صدا. دو چیز که صدایشان هم آهنگ و به موازات یکدیگر برآید، یا دو کس که با یکدیگر آواز خوانند:
بر گلت آشفته ام، بگذار تا در باغ وصل
زاغ بانگی می کنم بلبل هم آواییم نیست.
سعدی.
رجوع به هم آواز شود
لغت نامه دهخدا
(خَ)
دو سر کمان یا دو شاخۀ کمان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
هم نبرد. هم کوشش:
دلاور سواری که گاه نبرد
چه هم کوش او ژنده پیل و چه مرد.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(هََ خُرْ)
دو چارپای را گویند که در یک آخور علوفه خورند، به کنایه دودوست صمیمی را گویند به حالت تحقیر و خوار شمردن
لغت نامه دهخدا
(هََ شَ / شِ)
هم جنس و همسایه. (برهان) :
بپرسیدش از دوستان کهن
که بودند هم گوشه و هم سخن.
فردوسی.
گاهی به نشیبی شده همگوشۀ ماهی
گاهی به فرازی شده برتر ز دوپیکر.
ناصرخسرو.
مگر نه مقرند دیوانت یکسر
که تو خر نه همگوشۀ بومعینی.
ناصرخسرو.
جز عرصۀ بزم گهرآگین تو گردون
همگوشه کجا یافت ره کاهکشان را؟
انوری
لغت نامه دهخدا
(هََ)
کفو. هم تراز. برابر در مقام. (یادداشت مؤلف) ، دو تن را گویندکه همراه و دوش به دوش در راهی یا در پی کاری روند
لغت نامه دهخدا
(هََ)
دو تن که در آغوش یکدیگر خسبند. همدم:
گهی میکرد شهد باربد نوش
گهی می بود با شیرین هم آغوش.
نظامی.
چو شیرین ساقیی باشد هم آغوش
نه شیر، ار زهر باشد هم شود نوش.
نظامی.
گربا دگری شدی هم آغوش
ما را به زبان مکن فراموش.
نظامی.
یکی را دست حسرت بر بناگوش
یکی با آنکه میخواهد هم آغوش.
سعدی.
، بسیار نزدیک. نظیر و مانند:
تا چو هم آغوش غیوران شوم
محرم دستینۀ حوران شوم.
نظامی.
شاه را غارپرده دار شده
او هم آغوش یار غار شده.
نظامی.
سکندر هم آغوش دارا شدی
چه بودی که مرگ آشکارا شدی ؟
نظامی
لغت نامه دهخدا
تصویری از هم گوشه
تصویر هم گوشه
همسایه، مجاور، هم جنس، هم طبقه
فرهنگ لغت هوشیار
در بغل کسی بودن تاکمان وقف هم آغوشی زه ساخته ای برناوک مژه چشم زره ساخته ای. (طالب آملی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم آغوش
تصویر هم آغوش
همدم، دو تن که در آغوش یکدیگر خسبند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم آخور
تصویر هم آخور
دو دوست صمیمی را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم دوش
تصویر هم دوش
هم قدم، هم عنان، برابر، همسر، یار، رفیق
فرهنگ لغت هوشیار
همصدا، دو چیز که صدایشان هم آهنگ و به موازات یکدیگر بر آید، یا دو کس که با یکدیگر آواز خوانند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم گون
تصویر هم گون
همرنگ، هم لون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم گوشه
تصویر هم گوشه
((هَ. ش))
هم ارز، هم قدر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هم آغوشی
تصویر هم آغوشی
((هَ))
در بغل کسی بودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هم آغوش
تصویر هم آغوش
((هَ))
در آغوش یکدیگر، در بر یکدیگر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هم جوش
تصویر هم جوش
آلیاژ
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از هم آرش
تصویر هم آرش
هم معنی
فرهنگ واژه فارسی سره
همپالکی، همراه، هم عنان، همگام
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مجامعت، نزدیکی، هم بستری
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ضجیع، مترس، هم بستر، هم خوابه، هم خواب
فرهنگ واژه مترادف متضاد
هم کار برزگر در کشتزار، هم ردیف
فرهنگ گویش مازندرانی