هم صدا. دو چیز که صدایشان هم آهنگ و به موازات یکدیگر برآید، یا دو کس که با یکدیگر آواز خوانند: بر گلت آشفته ام، بگذار تا در باغ وصل زاغ بانگی می کنم بلبل هم آواییم نیست. سعدی. رجوع به هم آواز شود
هم صدا. دو چیز که صدایشان هم آهنگ و به موازات یکدیگر برآید، یا دو کس که با یکدیگر آواز خوانند: بر گلت آشفته ام، بگذار تا در باغ وصل زاغ بانگی می کنم بلبل هم آواییم نیست. سعدی. رجوع به هم آواز شود
هم جنس و همسایه. (برهان) : بپرسیدش از دوستان کهن که بودند هم گوشه و هم سخن. فردوسی. گاهی به نشیبی شده همگوشۀ ماهی گاهی به فرازی شده برتر ز دوپیکر. ناصرخسرو. مگر نه مقرند دیوانت یکسر که تو خر نه همگوشۀ بومعینی. ناصرخسرو. جز عرصۀ بزم گهرآگین تو گردون همگوشه کجا یافت ره کاهکشان را؟ انوری
هم جنس و همسایه. (برهان) : بپرسیدش از دوستان کهن که بودند هم گوشه و هم سخن. فردوسی. گاهی به نشیبی شده همگوشۀ ماهی گاهی به فرازی شده برتر ز دوپیکر. ناصرخسرو. مگر نه مقرند دیوانْت یکسر که تو خر نه همگوشۀ بومعینی. ناصرخسرو. جز عرصۀ بزم گهرآگین تو گردون همگوشه کجا یافت ره کاهکشان را؟ انوری
دو تن که در آغوش یکدیگر خسبند. همدم: گهی میکرد شهد باربد نوش گهی می بود با شیرین هم آغوش. نظامی. چو شیرین ساقیی باشد هم آغوش نه شیر، ار زهر باشد هم شود نوش. نظامی. گربا دگری شدی هم آغوش ما را به زبان مکن فراموش. نظامی. یکی را دست حسرت بر بناگوش یکی با آنکه میخواهد هم آغوش. سعدی. ، بسیار نزدیک. نظیر و مانند: تا چو هم آغوش غیوران شوم محرم دستینۀ حوران شوم. نظامی. شاه را غارپرده دار شده او هم آغوش یار غار شده. نظامی. سکندر هم آغوش دارا شدی چه بودی که مرگ آشکارا شدی ؟ نظامی
دو تن که در آغوش یکدیگر خسبند. همدم: گهی میکرد شهد باربد نوش گهی می بود با شیرین هم آغوش. نظامی. چو شیرین ساقیی باشد هم آغوش نه شیر، ار زهر باشد هم شود نوش. نظامی. گربا دگری شدی هم آغوش ما را به زبان مکن فراموش. نظامی. یکی را دست حسرت بر بناگوش یکی با آنکه میخواهد هم آغوش. سعدی. ، بسیار نزدیک. نظیر و مانند: تا چو هم آغوش غیوران شوم محرم دستینۀ حوران شوم. نظامی. شاه را غارپرده دار شده او هم آغوش یار غار شده. نظامی. سکندر هم آغوش دارا شدی چه بودی که مرگ آشکارا شدی ؟ نظامی